اینجا همه چی قروقاطی
نویسنده : ×فاطمه× تاریخ : جمعه 4 مهر 1393

 روزی زنی با شوهرش غذا میخورد.  فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد. 

شوهرش گفت: کیست ،؟
زن جواب داد،: فقیر است برایش غذا میبرم
شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحثشان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید.
سالیان سال گذشت و زن شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد
که فقیری در خانه را زد مرد در را باز کرد.  دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد. به خانه برگشت و گفت. : ای زن غذایی برای فقیر ببر.
زن فورا بلند شد و غذا را برد
اما
 
 
زن با چشمانی پر از اشک برگشت.  
شوهرش گفت چه شده ای زن.
زن گفت.: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است. 
مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت.: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم.
 
هیچ گاه زمانه را دست کم نگیریم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:










.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به کلانتری مي باشد.